YasminYasmin، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

ماه من * یاس من

4 دست و پا رفتن !

خوشگل مامانی من ، بالاخره روز 20 بهمن چهاردست و پا و سینه خیز رو در هم انجام دادی ! این حرکت نازو کمی خنده دار رو به هوای یه قوطی بادوم که درش قرمز رنگ بود انجام دادی و خودتو کشیدی طرفش تا برش داری ...اولش براش سخت بود و با غرغر و گریه جلو میرفتی و هی برمیگشتی منو نگاه میکردی و توقع داشتی مامی به کمکت بیاد ...اما من کمکت نکردم تا خودت انجامش بدی !   جوووووووووونممممم ، که چه قدر با مزه اون قمبلوتو قلمبه میکنی و جلو میری .... در عرض 2-3 روز کاملا حرفه ای شدی و چند روز هم هست که روی زانو می ایستی عزیز دل مامانی دیگه حسابی شیطونی میکنی و من باید مدام چشمم بهت باشه ، چون وقتی نیت برداشتن چیزی رو میکنی دیگه اصلا توجهی به موقعیت و ار...
29 بهمن 1391

فردا مامان مونا میاد !!!

الان که دارم این مطلب رو برات مینویسم روز پنجشنبه 12 بهمن هست و نیمه شبه ! شما هم مثل همیشه خیلی ملوس و ناز خوایبدی و من از شنیدن صدای نفسهات لذت میبرم دختر قشنگم وارد 11 ماهگی شدیییییییییییییییییییییییییییییییییییی ...الان درست 10 ماه و 7 روزته و همچنان من دلم میخواد که نگاهت کنم و بوت کنم و بخورمت ... فردا شب هم مامان مونات بعد از 6-7 ماه میاد . خیلی دوست دارم بدونم وقتی که میبینیش عکس العملت چه جوریه ! مطمئنا برات آشنا نیست و چیزی یادت نمیاد .آخه آخرین بار که دیدیش 4 ماهه بودی . خیلی تغییر کردی این مدت و من هر چی که از تو براش تعریف میکنم باورش نمیشه که اینقده خوشمزه و شیطون شدی ..میدونم که الان خیلی ذوقتو داره که ببینتت ....
13 بهمن 1391

این روزها ...

یاس خوشبو و نازم ، این روزها هوا خیلی سرد و آلوده هست ! از یک پنجره ، غبار سیاه و دلگیری که  تمام شهرو پوشونده میبینم و از یک پنجره دیگه بدنبال کوهی میگردم که وقتی هوا خوبه دیده میشه ،اما الان چندین روزه که هیچ اثری از این کوه بزرگ نیست که نیست ! و من هر بار که نمیتونم این کوه رو ببینم به شدت دلم میگیره و آهی از ته دلم بلند میشه . چرا باید دختر نازنین من و تمام بچه های دیگه این دود و سیاهی و غبار رو نفس بکشن ؟؟؟ چرااااااا ؟؟؟؟؟ هر روز که میگذره بیشتر و بیشتر نتیجه میگیرم که دیگه این کشور  جای موندن نیست ! باید رفت .خیلی زود ! به هزارن دلیل گفته و نگفته ... هزاران دلیل دانسته و ندانسته اینجا جاییه که حتی از فردا صبحت هم ...
16 دی 1391

9 ماه شیرین

یاس خوش بو و قشنگم 9 ماهگیت مبارک ! مامی جونم 1 ماه دیگه هم گذشت و شما فردا وارد 10 ماهگی میشی  ... راستی عزیزم، چقدر خوشحالم که اسمتو یاسمین گذاشتیم .آخه هر چی که میگذره بیشتر داری شبیه گل یاس میشی ! 3-4 روزه که وقتی دمر میشی میری روی زانوهات و فکر کنم بزودی چهار دست و پا بشی ! اونوقته که من درسته بخورمت قلمبههههههه من ومیدونم که میخوای همه جا سرک بکشی کلا 1 ماهی میشه که خیلی بازیگوش شدی و همش در حال تاب دادن خودت و تکون خوردنی ..مخصوصا موقع غذا خوردن ...همش داری با اون چشمای نازت اطراف رو نگاه میکنی و هنوز انگاری که همه چیز رو برای اولین باره که میبینی ... فدای اون خنده های شیرینت بشم خوش اخلاق من الان که دارم این یا...
6 دی 1391

اولین شب یلدا و جشن دندونی

یاسی نازنینم اولین یلدای با ما بودنت مبارک امیدوارم یلداهای زیادی را با هم جشن بگیریم عروسکم ... امسال اولین یلداتو خونه مامان بزرگ و پدربزرگت بودیم و فردا شبش  هم جشن دندونیت رو گرفتیم که  خیلی خوش گذشت .. (میخواستم صبر کنم تا مامان مونا هم بیاد بعدش جشن بگیرم ،اما گفتم فعلا یه جشن دوستانه میگیریم تا بعد با فامیلی.... ) شب مهمونیت خیلی خانوم بودی و بعد از اینکه 1 ساعتی مهمونا رو نگاه کردی ،خوابوندمت و شما مثل یه گل خوشگل میون اون همه سرو صدا و موزیک خوابیدی عزیز دلم ....مهمونی مال تو بود اما تو مثل یه پیشی ناز خوابیدی . ...
6 دی 1391

اولین زمستان من و یاسی

سلام عروسک قشنگم . چند روز دیگه زمستون شروع میشه و این اولین زمستان با تو بودنه ...چه قدر خوبه که دیگه تمام فصلها با تو شروع میشه و به پایان میرسه ! چه قدر خوبه که وقتی نگاهت میکنم ، لبریز از عشق میشم و یه جون تازه و گرم توی تمام بدنم جاری میشه چه قدر خوبه  که با من میخندی ، میرقصی ،بازی میکنی ، غذا میخوری ، میخوابی و و و ...... یاسی نازنینم ، دلم نمیخواد هیچ چیزی مزاحم لحظات با تو بودنم باشه . هیچیییییی ، نه خبرهای خوب نه خبرهای بد ! میخوام این روزها فقط مال خودمو و خودتو بابایی باشه ! خودمون 3 تا رو عشقه ! خیلی بیشتر از یه دنیا دوستت دارم .   ( راستی خیلی زود به صورت حرفه ای تونستی  بشینی و مامی رو بیش ...
29 آذر 1391

8 ماه چقدر زود گذشت !

پرنده کوچولوی خوشگلم ، الان ساعت 2:03 دقیقه صبح روز پنجم آذر ماهه ومن بیدار موندم تا وبلاگت رو تکمیل کنم . چند ساعت دیگه درست 8 ماهه که تو قناری ناز نرمم، پاهای نازتو تو دنیای من و بابایی گذاشتی و هر روز ما رو بیشتر عاشق خودت کردی . عزیز دلم 8 ماهگیت مبارک .   مامانی عاشقتم . امیدوارم و آرزو دارم که سالهای سال ، سالم و سلامت باشی و کنار ما زندگی کنی و من هرروز تو رو بو کنم و ببوسم و با وجود نازنینت ،عشق رو توی عمق روحم احساس کنم .  این عشق عجیب رو که هر روز بزرگتر و قوی تر میشه و نگاهم رو به زندگی عوض کرده ... با وجود تو صبورتر ،مهربانتر و خوشحالترم ! یاسی عزیزم، دختر کوچولوی دوست داشتنی من، الان مثل یک فرشته ناز و معصو...
5 آذر 1391

دست دسی !

این روز ها دارم میشونمت روی زمین و پشتت بالش میذارم تا یاد بگیری که چه جوری خودتو نگه داری ... آخه تا حالا اینکارو نکرده بودم ! نمیدونم شاید فکر میکردم که خودت یه روز پا میشی میشینی !!! شایدم چون یه نشونه از بزرگتر شدنت هست خواستم دیرتر اتفاق بیفته! آخه مامی جون خیلی کوچولوگیت دوست دارم ..هر چند که میدونم در همه حال دوستت دارم ..اما دلم میخواد این روزهای خوب خیلییییییییییییییی  طولانی باشه !تا من یه دل سیر ببینمت .. امروز صبح که نشونده بودمت و داشتی تلویزیون تماشا میکردی .اومدم جلوت ایستادم و دس دسی برات کردم ..اصلا فکر نمیکردم کار منو تکرار کنی ...اما یه دفعه دیدم اون دستهای کوچولوتو آوردی بالا و شروع به دست زدن کردی !!! واسه ا...
30 آبان 1391