برف پنجشنبه 17 اسفند ماه

یاسی گلم امروز صبح که از خواب بیدار شدیم ، یه برف زیبا و دلنشین همه جا رو سفید کرده بود و حسابی غافلگیرمون کرد . و از اون جایی که روزهای ابری و بارونی و برفی مامانیت حالش خیلییییییییییی خوب میشه یه روز خیلی خوب رو با همدیگه شروع کردیم .

این روزها همش در فکر و انجام کارهای عقب افتاده و آخر سالمون هستم ..

مامی مونده و یه عالمه کار انجام نشده   هنوز هیچ کاری واسه خونه تکونی نکردیم . البته توی هفته آینده 2 روز قراره واسه این کار باشه ..

یه مقدار خرید عید دارم که اون هم امیدوارم هفته آینده انجام بشه ...آخه امسال اولین عیدمون با تو دختر نازنینمه و واسه همین میخوام از همیشه بهتر باشه .

تازه از همه مهمتر تولد شماست  

امیدوارم همه کارها به موقع و اون جور که میخوام انجام بشه .

الان که دارم این مطلبو مینویسم تو هم کف آشپزخونه مشغول بازی و دد کردنو در آوردن صداهای شیرینی و چند روزیه که به شدت جاروبرقی شدی و ریزززززز ترین چیزها رو روی زمین میگردی و پیدا میکنی و میبری سمت دهنت که بخوری !!!و خیلی سریع چهاردست و پا همه جا رو میگردی و چشمت به زمینه که ببینی چی پیدا میکنی ..قربون اون هیکل کوچولوت برم ، از پشت که نگاهت میکنم (وقتی داری چهاردست و پا میری ) عین یه بچه پیشی خونگی کوچولو میمونی با اون کف پاهای نازو کوچولوت وقتی هم که با کمک مبل میخوای بایستی تا چیزی رو از روی مبل برداری دل من خیلی برات ضعف میره ، با خودم میگم آخه این کف پاهای کوچیک و ناز چه جوری میتونن بایستن و وزن بدنتو تحمل کنن !

یعنی تا روز تولدت میتونی راه بری ؟؟؟؟ تو که پارسال این موقع یه پیشی قلمبه توی شکم من بودی الان میخوای راه بریی ! فدات شم مامانی من دوستت دارم . تمام خاطراتتو دوست دارم .

خدایا هزاران بار شکرت